خودآگاهي هيجاني (قسمت دوم)

خودآگاهي هيجاني 

واژه ي خودآگاهي هيجاني به چه معنا است؟ تعريف خودآگاهي هيجاني چيست ؟ رابطه ي اين موضوع با روابط زناشويي به چه صورت است ؟

خودآگاهي هيجاني عبارتست از از اينکه فرد بداند در حال حاضر چه احساسي دارد ؟ اين احساس چه ميزان و از چه جنسي است؟ چگونه مي تواند درباره ي آن حرف بزند ؟

براي شناخت اين موضوع يک تمرين وجود دارد . اين تمرين به اين صورت است که بايد 30 ثانيه چشم‌ها را ببنديد و از خود بپرسيد الان چه احساسي داريد ؟ آيا نام اين حس را مي دانيد ؟ ميزان اين احساس چقدر است ؟ اگر بخواهيد به اين احساس يک رنگ نسبت دهيد ، چه رنگي را نسبت مي‌دهيد؟ سپس از خود بپرسيد اگر بخواهيد مکاني را به آن اختصاص دهيد ، آن را کجا قرار مي‌دهيد ؟ براي مثال در مشت يا در قلبتان جاي مي‌دهيد ؟ اگر بخواهيد به احساستان شکلي را اختصاص دهيد ، آن چه شکلي است؟ براي مثال شکل يک آجر ، گل ، ابر و ... است؟ سپس از خود بپرسيد ميزان اين احساس چقدر است ، کم ، متوسط و يا زياد است؟ حال که به احساستان فکر مي کنيد ، دوست داريد چه کار کنيد ؟ براي مثال دوست داريد در آغوش بگيريد ،گريه کنيد و يا فرار کنيد ؟ سپس از خودتان بپرسيد آخرين بار چه زماني اين حس را داشتيد ؟ مثلا زمان کنکور بود ،زماني که مادرتان بيمارستان بود و ياهنگام عروسي برادرتان؟ سپس جمع بندي کنيد و براي احساستان نام گذاري کنيد .  براي مثال فردي وقتي چشم هايش را مي بندد و به احساسش فکر مي کند ، به آن رنگ سبز را اختصاص مي دهد و در قلبش جاي مي دهد . فرد ديگري بعد از انديشيدن به احساسش رنگ خاکستري را نسبت مي دهد و اگر بخواهد براي آن مکاني را انتخاب کند ، آن احساس را در معده‌اش جاي مي‌دهد . وقتي که به احساسش فکر مي کند معده اش مي سوزد و احساس فرار و ترس مي کند . اگر بخواهد به آن شکلي را اختصاص دهد ، احساسش را به قلوه سنگي تشبيه مي کند . در پايان به اين نتيجه مي رسد که استرس و اضطراب دارد و نگران است .

 زمانيکه خودآگاهي هيجاني و احساسي وجود ندارد فقط شخص اظهار ناراحتي مي کند ؛ يعني نمي‌داند غمگين ، خشمگين ، دلخور و يا مضطرب است. اصلا نمي داند کداميک از اين احساسات است و فقط نامش را ناراحتي مي گذارد .

در مثالي ديگر شخصي بيان مي‌کند من از ديدن شما خيلي خوشحالم . از ديدن شما خوشحالم ؛يعني براي وي چه اتفاقي افتاده است؟ يعني علاقه مند شده است؟  مثلا اطمينان دارد يک حامي دارد و يا مي‌داند در کنار وي يک تفريح خوب دارد . در حقيقت اصلا نمي داند اين خوشحالي از چه جنسي است؟ در مثال هاي قبلي چون حس شخص شبيه قلوه سنگ بود و داخل معده قرار داده شد ، نام آن را اضطراب نهاد . گاهي ممکن است فردي زمان فکر کردن به احساسش ، رنگ سياه را اختصاص دهد و زمان فکر کردن تمايل به گريه داشته باشد و آن را در مشت هايش جاي دهد ، سپس نام آن را اندوه بگذارد و بگويد من غمگينم .

بنابراين براي رسيدن به خودآگاهي هيجاني ابتدا بايد حس خود را مورد بررسي قرار داد . در بسياري از موارد افراد احساس خود را نمي شناسند و در نتيجه نمي توانند احساسات خود را بروز دهند و نمي توانند آن را مديريت کنند . بين افرادي که احساس خود را مي شناسند و افرادي که آشنايي با احساس خود  ندارند تفاوت بارزي وجود دارد .

 براي مثال شخصي مي گويد : « من کسي را خيلي دوست دارم .» و  دليل اين دوست داشتن را اينطور اظهار مي کند که هر وقت به وي فکر مي کنم احساس سبک بالي دارم ، زيرا ما مي توانيم ساعت هاي زيادي را به گفتگو بپردازيم و لحظه هاي خوبي را با هم داشته باشيم . به قول شاعر که مي گويد :

« بايد است بودن تو ، پس باش . » من در کنار وي آرام هستم . اين شخص خيلي خوب مي تواند احساس خود را ابراز کند و درنتيجه در احساس طرف مقابل نيز تأثيرگذار خواهد بود و باعث جذب طرف مقابل مي شود .

آيا مي توان گفت در پشت اين احساس ، عقلانيت وجود دارد ؟ مثلا جواني که احساس مي‌کند عاشق شده است . اگر احساس خودش را به خوبي بشناسد ، بتواند از هر زاويه اي آن را تشريح کند و براي احساسش شکل هايي را ترسيم کند ، آيا مي تواند به حس خود  اعتماد کند ؟

نه تنها جوانان بلکه هر فردي اگر احساس خود را بشناسد ، قادر به بيان آن باشد و بتواند به خوبي احساسش را مديريت کند ، حتما مي تواند رابطه ي عاطفي مناسبي را برقرار کند . در گروه سني بالاتر و در خانواده هايي که فرزندان جواني دارند نيز همينطور است . در اين موارد نيز چون نيازهاي فيزيولوژيک در اين سنين کاهش يافته ، اگر تغذيه عاطفي و ابراز احساسات مناسب صورت نگيرد ممکن است سبب ايجاد آسيب در روابط بين زوجين شود .

براي مثال اگر فردي بعد از 30 سال زندگي نتواند به همسرش ابراز علاقه کند و نتواند بگويد امروز تو براي من مهم‌ترين شخص زندگيم هستي و من از کنار تو بودن گرماي عاطفي به دست مي آورم ، احساس حمايت و پشتيباني مي کنم ، اولويت زندگي من هستي و تمام مسائل من حول محور تو مي‌چرخد .

 با افزايش سن ، نيازهاي فيزيولوژيک کاهش مي‌يابد و به روابط بين همسران آسيب جدي وارد مي‌شود. در حاليکه در جوانان، نيازهاي فيزيولوژيک نقش حمايت کننده دارند و حتي اگر با هم مشاجره نمايند ، شب هنگام در بستر با هم آشتي مي کنند . در حقيقت نيازهاي فيزيولوژيک، جوانان را به سمت هم سوق مي دهد .

 به خاطر داشته باشيد خودآگاهي هيجاني و شناخت احساسات منجر به ابراز مناسب احساسات مي‌گردد و در همه ي سنين به شدت در برقراري رابطه ي عاطفي تأثيرگذار است .

خودآگاهي هيجاني در زندگي خانواده هاي ميانسال و يا کهنسال که هيجانات فروکش کرده و شايد از نظر جسمي هم براي بسياري افراد امکان ارتباط وجود نداشته باشد ، چه نقشي را ايفا مي کند ؟

افرادي که خودآگاهي هيجاني ندارند ، مي توانند در معرض آسيب هاي جدي قرار گيرند. زيرا اصلا نمي دانند احساسشان چيست. براي مثال فرض کنيد پسري در دانشگاه به دختري علاقه‌مند مي‌شود و به شدت اصرار به ازدواج دارد . ممکن است اين پسر نداند که چرا اين دختر را دوست دارد ؟ حتي زماني که دختر از او مي پرسد چرا بين اين همه دختر من را انتخاب کردي ؟ شايد نتواند بگويد به چه دليل اين کشش را احساس مي کند . ممکن است فقط در همان کلام کلي بيان کند من به تو علاقه مند شدم اما وي جنس اين علاقه را نمي داند . بعد از ارتباط و نزديک شدن ، دختر متوجه مي شود در سن 13 سالگي يعني در اوج بلوغ پسر ، پدر و مادرش از هم جدا شده اند ، براي مدت طولاني رابطه ي عاطفي با مادر قطع شده و پسر با پدرش زندگي کرده است . در حقيقت براي مدت طولاني خلاء عاطفي وجود يک زن مهربان به عنوان مادر در کنارش وجود داشته است . چون دختر به شدت مهربان است و مراقبت و رسيدگي مي کند ، کشش اين پسر به دختر به اين دليل است که که از جنس حمايتگري، سرويس دهي و مراقبت است . سپس بعد از آشنا شدن با خانواده ي دختر و ديدن مادر او  و مراقبت ها و مهرباني هايش ، مصرّ به ازدواج با دختر مي شود .در حاليکه اصلا نمي داند احساسش چيست و فقط به ازدواج فکر مي کند . اما اگر خودآگاهي هيجاني وجود داشته باشد متوجه مي‌شود خانواده‌ي نداشته‌اش را پيدا کرده ، زماني‌که بين اين خانواده است و رابطه ي بين پدر و مادر دختر را مي بيند و يا رابطه ي بين فرزندان و خانواده را مشاهده مي کند ، احساس آرامش مي کند و چيزي را که سالها از آن محروم بوده پيدا کرده است .

 زماني‌که خودآگاهي هيجاني وجود دارد متوجه مي شود به دليل مهرباني دختر و خانواده‌ي گرمِ دختر که از آن محروم بوده است تمايل به ازدواج با او را دارد .  اما زمانيکه خودآگاهي هيجاني وجود ندارد جوان فقط مي داند علاقه مند است و علت اصرار خودش را نمي داند .

 با خودآگاهي هيجاني مي توان تشخيص داد رابطه از چه جنسي است و مطابق با آن اقدام کرد تا رابطه‌اي سالم شکل گيرد . در مثال قبلي زمانيکه پسر از نوع احساسش آگاه شد به اين نتيجه مي رسد که اين جنس براي زندگي زن و شوهري مناسب نيست . توجه داشته باشيد اگر خانمي براي همسرش نقش مادري را بازي کند ، به دليل طبيعت غريزي فرد به مادرش کشش جنسي ندارد و در صورت ورود به اين رابطه بعد از مدتي جنس رابطه تغيير مي يابد و فرد کشش جنسي خود را از دست مي دهد . در مورد اين مثال رابطه‌ي بين پسر و دختر يک رابطه ي همسر مهربان سرويس دهنده است در حاليکه رابطه‌ي کشش عشقي و از جنس زن و شوهري نيست و در نتيجه انتظارات طرفين از يک رابطه ي مناسب جنسي برآورده نمي‌شود . رابطه‌ي سالم در سايه‌سار خودآگاهي هيجاني صورت مي گيرد . در اصل ممکن است خلاءهاي عاطفي وجود داشته باشد و عدم لمس عاطفي لازم سبب مي شود فرد احساسات خودش را نشناسد . براي مثال علي رغم وجود مادر در زندگي ، مادر يخچالي رفتار مي‌کرده  و فرزند هرگز  تغذيه‌ي عاطفي نشده است .

در مواردي مادران اظهار مي‌کنند که اصلا نمي‌توانند قربان صدقه‌ي فرزندشان بروند و به او ابراز عاطفه کنند چون مادر خودشان اينگونه نبوده ، مادر آنها هرگز وي را در آغوش نگرفته است، فقط در عيدهاي نوروز روبوسي مي‌کرده اند ، هيچگاه نتوانستند سر بر روي پاهاي مادرشان بگذارند  و با مادرشان درد و دل نکردند در نتيجه با فرزندان خودشان هم همينطور رفتار مي کنند و نمي توانند احساساتشان را بروز دهند .

افراد ابتدا بايد خلاءهاي عاطفي را شناسايي کنند و سپس در جهت برطرف کردن ردپاي اين آسيب ها اقدام کنند . حتي اگر لازم است به مشاوران مراجعه کنند و سعي کنند خلاءهاي خود را در يک رابطه‌ي عاطفي سالم برطرف کنند . براي مثال اگر مي توانند با يک از بستگاه نزديک (خاله) ارتباط عاطفي برقرار کنند تا او نقش مادر را برايشان ايفا کند و يا از دوستان صميمي کمک بگيرند . براي انتخاب همسر و برقراري رابطه‌ي سالم با وي به خاطر داشته باشيد اين رابطه بايد از جنس بالغ – بالغ باشد . رابطه‌ي عاطفي بين زن و مرد بايد بر اساس اصول کشش زن و مرد و عشق و علاقه ي بين آنها باشد نه از جنس ديگري . هر جنس ديگري باعث مي شود رابطه ي زناشويي تحت تأثيرقرار گيرد.

رابطه ي بالغ – بالغ را توضيح دهيد . در مراجعات اغلب مشکلات در کدام قالب است ؟

در ساختار شخصيت انسان،  سه بخش وجود دارد که در در مراحل رشد شخص ، هرکدام از اين بخش ها بروز مي يابد :

1.    کودک شخصيت فرد : در اين بخش همه چيز مطابق ميل فرد و در همان زمان برآورده مي‌شود . در ايام کودکي ،کودک به محض گرسنگي گريه مي‌کند و بدون توجه به مکان و زمان طلب شير مي نمايد .

2.    بخش بالغ شخصيت : بخش دوم شخصيت با آموزش دستشويي به بچه شکل مي گيرد . در اين بخش والدين به فرزند خود ياد مي دهندکه نبايد ديگر در پوشک خود دفع داشته باشد و بايد به سرويس بهداشتي مراجعه کند . در اين زمان بخش بالغ شخصيت کودک شکل مي‌گيرد؛ يعني کودک با توجه به واقعيت ها بايد نيازهايش را مديريت کند . ديگر نمي تواند فوري و سريع مطابق ميل خودش رفتار کند و به دليل بزرگ شدن نبايد از پوشک استفاده کند و بايد نيازش را به تعويق بيندازد و تا زمان و مکان مناسب، خودش را کنترل کند . در اين مرحله نيازهاي کودک در چهارچوب واقعيت هاي محيطي او قرار مي گيرند . کودک ياد مي گيرد نيازهايش مطابق ميل وي سريع انجام نمي شوند و براي مدتي بسته به صلاحديد وي به تعويق خواهد افتاد .

3.    بخش والد شخصيت : در 3 سالگي که کودکان وارد جامعه مي شوند  و درست و غلط به آنها آموزش داده مي شود، اين بخش شکل مي گيرد. براي مثال والدين به کودک مي گويند:

 « وقتي وارد شدي سلام کن ، اگر سلام نکني مي گويند چه دختر بي ادبي هستي .» ، « پشت خودت را به پدربزرگ که بزرگتر است نکن .» ، « در مهدکودک به قوانين احترام بگذار و آنها را رعايت کن .»  در اين مرحله کودک ياد مي‌گيرد بر اساس ارزش هاي اجتماعي کارهايش را تنظيم کند . مثلا در مهدکودک و سرکلاس اجازه خوردن خوراکي ندارد و بايد صبر کند تا زنگ تفريح شود ، درحاليکه در سنين پايين تر و در خانه در هر زماني مي توانست بخورد .

در مراحل رشد به کودکان آموزش داده مي‌شود که گاهي اوقات بايد نيازهاي خود را ناديده بگيرند و اگر نيازهاي آنها در تعارض با نياز فرد ديگري بود آن نياز را تا اطلاع ثانوي ناديده بگيرند . حال اگر فردي اين آموزش ها را در سنين کودکي فرا نگرفته باشد ، در سنين بزرگسالي با مشکل مواجه مي شود، چون کودک درون وي خيلي قوي و غالب بر بخش هاي ديگر است . در حقيقت مديريت شخصيت وي در دست کودک درون اوست. براي مثال فقط در حالي خوشحال مي شود که همه چيز مطابق ميل وي پيش رود  . مديريت شخصيت بعضي از افراد در دست شخصيت والد آنهاست . اين افراد ، انسان‌هاي سختگير ، غيرقابل انعطاف ، با چهارچوب ها و قوانين سخت اجتماعي هستند . مثلا گاهي اوقات مي توان از چيزهايي صرف نظر کرد اما افراد سختگير و سرسخت والدگونه رفتار مي‌کنند و هرگز حاضر به ناديده گرفتن هيچ چيز نيستند . افراد سخت‌گير اغلب انسان‌هاي سرزنش‌گري هستند و زندگي در کنار اين افراد سخت و دشوار است . براي زندگي در کنار اين افراد بايد در قالبي ساخته شده توسط آنها حرکت کرد ، در نتيجه انرژي زيادي مصرف مي‌گردد و سبب مي شود طرف مقابل خسته شود و از وي فاصله گيرد . والدها اغلب تنها هستند چون انسان هايي سخت‌گير ، سرزنش‌گر ، غير قابل انعطاف و انرژي‌بر هستند و در نتيجه همسر و فرزندان آنها نيز فاصله مي گيرند و از آنها دور مي شوند .

انسان هايي که شخصيت بالغ آنها غالب است ، با توجه به واقعيت هاي محيطي زندگي مي کنند . شخصيت بالغ با توجه به واقعيت زندگي رفتار مي کند و سعي مي کند به دور از آسيب ها ارضاء شود . وي مي داند همسر او که در کنارش زندگي مي کند نيز بايد راضي باشد . شخصيت بالغ مي داند که بايد هم از رضايت خود و ارضاء شدن نيازهايش لذت ببرد و هم از لذت بردن ، رضايت و شادي همسرش ، شاد گردد  .

 او با توجه به واقعيت ها ، نيازهايش را هدايت مي کند . شخصيت بالغ نه به طور کودکانه همسرش را ناديده مي گيرد و نه والدانه خود را سرکوب مي کند .در ابراز احساسات ،عواطف و خودآگاهي هيجاني ، رابطه بايد به صورت بالغ – بالغ باشد .


زمان انتشار: شنبه 17 اسفند 1392 (10 سال قبل)
تعداد بازدید: ۱۰۷۳۶